قزل ارسلان قلعه‌اي سخت داشت

شاعر : سعدي

که گردن به الوند بر مي‌فراشتقزل ارسلان قلعه‌اي سخت داشت
چو زلف عروسان رهش پيچ پيچنه انديشه از کس نه حاجت به هيچ
که بر لاجوردين طبق بيضه‌ايچنان نادر افتاده در روضه‌اي
به نزديک شاه آمد از راه دورشنيدم که مردي مبارک حضور
هنرمندي، آفاق گرديده‌اي؟حقايق شناسي، جهانديده‌اي
حکيمي، سخنگوي بسياردانبزرگي، زبان آوري کاردان
چنين جاي محکم دگر ديده‌اي؟قزل گفت چندين که گرديده‌اي
وليکن نپندارمش محکم استبخنديد کاين قلعه‌اي خرم است
دمي چند بودند و بگذاشتند؟نه پيش از تو گردن کشان داشتند
درخت اميد تو را برخورند؟نه بعد از تو شاهان ديگر برند
دل از بند انديشه آزاد کنز دوران ملک پدر ياد کن
که بر يک پشيزش تصرف نماندچنان روزگارش به کنجي نشاند
اميدش به فضل خدا ماند و بسچو نوميد ماند از همه چيز و کس
که هر مدتي جاي ديگر کس استبر مرد هشيار دنيا خس است
به کسري که اي وارث ملک جمچنين گفت شوريده‌اي در عجم
تو را چون ميسر شدي تاج و تخت؟اگر ملک بر جم بماندي و بخت
نماند مگر آنچه بخشي، برياگر گنج قارون به چنگ آوري